رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

رادمان جون

تولد مادر

امروز تولد من بود که با پدرت قرار گذاشتیم به احترام زندایی ویدا جشن نگیریم ولی پدرت ما رو سورپرایز کرد وزندایی ویدا ودایی علی وخاله مونا ومامان ملیح وبابا رضا لطف کردند و اومدند خونه ما اتفاقهای خیلی خوبی افتاد یکیش این بود که وقتی مامان ملیح شما رو روی شکم میخوابوند وقتی خسته میشدی کاملا میچرخیدی و به پشت میخوابیدی به نظرم این یکی از قشنگترین هدیه هایی بود که تا به حال گرفته ام   اینم از لطف خانواده مادری که تا چشم مامان و دور میبینند دل و روده شما رو جابجا میکنند تا به قول خودشون شما مرد بار بیایی هر چی هم مامان منصوره جیغ میکشه و خواهش میکنه فایده ای نداره ...
28 اسفند 1392

عید سعید غدیر خم

اقا سید کوچولوی من این عید غدیر اولین  عید شما بود که تقریبا همه برای دیدن شما وپدرت به خونمون  اومدند ولی متاسفانه شما سرما خورده بودی وصبح ساعت 6 قبل از اومدن میهمانان شما رو به بیمارستان اتیه بردیم و درضمن  دایی علی برای تمام میهمانان یک عکس شما رو که در 78 روزگی انداخته بودیم به عنوان یادگاری اماده کرده بود ...
28 اسفند 1392

شب یلدا و پایان شش ماهگی

پسر نازم شب یلدا مصادف شده بود با پایان شش ماهگی شما که ما طبق معمول خونه پدر بزرگت بودیم ومامان ملیح کلی زحمت کشیدند و علاوه بر غذاهای ویژه شب یلدا سوپ مخصوص شما رو برای همه درست کرده بود ولی شما خیلی بی تابی میکردی ناگهان..... کشف کردند که علت گریه شما لباسایی که من پوشوندم جز زندایی ویدا همه منو دعوا کردند ولباسات از تنت درآوردند به محض درآوردن لباسها شما کاملا آروم شدی اولش گفتم نه دیگه برات جشن دندونی میگیرم نه جشن تولد ولی راستش بخواهی الان که مثل یه فرشته خوابیدی پشیمون شدم  و خدا رو شکر میکنم که امسال شب یلدا خدا چنین هدیه زیبایی به من بخشیده واز خدا میخوام به همه کسانی که دوست دارن نی نی داشته باشند یه فرشته ناز مثل شما بهشون ب...
28 اسفند 1392

اولین چهارشنبه سوری رادمان خان (سال 92)

عسلم اولین چهارشنبه سوریت (92/12/27 )مبارک باشه . سال پیش روزهای آخر سال وایام ن وروز 92 به مامان خیلی سخت گذشت چون به خاطر مشکلاتی که داشتم خیلی نگران شما بودم ولی خدارو شکر با اومدنت تمام سختیها رو برام جبران کردی .امسال چهارشنبه سوری رفتیم خونه مامان ملیح ،عصرونه بهمون آش رشته دادند تا انرژی زیادی برای بازی داشته باشیم بعد هم چند تا عکس از شما ونمونه غذاهایی که به مناسبت اولین چهارشنبه سوری شما تهیه کرده بودیم انداختم (پیش غذا :کیک مرغ ،غذای اصلی :مرغ پخته شده با آب پرتقال ،دسر: کیک شکلاتی وچای ) فقط تهدیدم کردند که نباید زیاد عکس بندازی وگرنه از بازی محروم میشی منم مجبور شدم زود دوربینم جمع کنم و بعدش رفتیم پشت بوم خدارو شکر نمیت...
28 اسفند 1392

بدون عنوان

پسرم ماجرای زردی به اینجا ختم نشد وزردی شما دوباره برگشت تا 35 روزگی شما با زردی دست و پنجه نرم میکردی همین موضوع باعث شد نتوانیم دهمین روز تولد شما رو جشن مفصل بگیرم  ولی چند روزی که گذشت واحساس کردم که بهتر شدی ١٦ امین روز تولدت رو در تالار پارامیس جشن گرفتیم ...
14 اسفند 1392

نه ماهگی رادمان خان

خدا رو شکر پسر نازم وارد نه ماهگی شد . پسر گلم ببخشید یه مقدار دیر عکسات گذاشتم چون روز 92/12/1 که شروع نه ماهگی شما بود رفته بودیم خونه خاله فرزانه ،خواستم عکسات بذارم به قول خاله فرزانه کامپیوتر خاله رو ترکوندم وقتی هم اومدیم خونه ،شما چنان ضربه ای به لپ تاپ زدی که بلوتوس وwifi و ...رو قطع کردی درهرصورت اونروز با خاله فرزانه وخاله مونا رفته بودیم بیرون خاله مونا هم که از سر کار اومده بود دائم میگفت یه چیز بخرید من بخورم خاله فرزانه هم برای اینکه هم خاله مونا رو راضی کنه و هم جشن نه ماهگی شما رو برگزار کنه یه ظرف شیرینی خرید ورفتیم خونه و یه جشن چهار نفره گرفتیم فرقش با ماههای پیش این بود که روی مبل نمیموندی وخودت پرت میکردی روی ظرف شی...
14 اسفند 1392

هشت ماهگی رادمان جان

هورا پسر گلم هشت ماهه شد. پسر گلم دیگه داره بزرگ میشه ،پسرم این روزها خیلی شیرین شدی هر روز یه کار جدید میکنی ،همه کارات قشنگ وبانمکند .تا دو روز پیش فقط برای مامان ملیح دست میزدی اما دو روزه وقتی من وپدرت بهت میگیم دست دسی بدون اینکه خودمون دست بزنیم شما متوجه میشی و دست میزنی خدا روشکر   اینجا داری دست دسی میکنی   ...
2 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد